English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7105 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
penster U نویسنده بویژه نویسنده مزدور
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
the present writer U نویسنده
craftsmen U نویسنده
craftsman U نویسنده
authoress U نویسنده زن
writers U نویسنده ها
authors U نویسنده ها
composers U نویسنده
wordsmith U نویسنده
author U نویسنده
composer U نویسنده
quill driver U نویسنده
penwoman U زن نویسنده
penman U نویسنده
writers U نویسنده
writer U نویسنده
scrivener U نویسنده
scribbler U نویسنده بد
report writer U نویسنده گزارش
drafter U نویسنده پیام
hack U نویسنده مزدور
hacks U نویسنده مزدور
hacked U نویسنده مزدور
devils U نویسنده مزدور
devil U نویسنده مزدور
fantast U نویسنده خیالپرست
technical writer U نویسنده فنی
garreteer U نویسنده بی نوا
author U نویسنده موسس
neoteric U نویسنده تازه
himself U خودش
herself U خودش
itself U خودش
mannerisms U سبک بخصوص نویسنده
reporter U جمله ساز نویسنده ناصادق
mannerism U سبک بخصوص نویسنده
pen-names U نام مستعار نویسنده
encyclopaedist U نویسنده دایره المعارف
nomographer U نویسنده کتاب درباره
idem U همان نویسنده در همانجا
to make good as a writer U نویسنده موفقی شدن
miscellanist U نویسنده مطالب مختلف
hagiologist U نویسنده تاریخ اولیاوپیغمبران
bel esprit U سخنران یا نویسنده باذوق
librettist U نویسنده اشعار اپرا
authorial U موبوط به مصنف یا نویسنده
librettists U نویسنده اشعار اپرا
headliner U نویسنده سرمقاله روزنامه
pen-name U نام مستعار نویسنده
auctorial U منسوب به نویسنده یا مولف
pen name U نام مستعار نویسنده
matthew U نویسنده انجیل متی
number one <idiom> U برای دل خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
herself U خود ان زن خودش را
to his own profit U بفایده خودش
in his own name U به اسم خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own similitude U مانند خودش
in his own similitude U بصورت خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own name U بخاطر خودش
posthumous U منتشر شده پس از مرگ نویسنده
comedist U نویسنده نمایشهای خنده دار
hagiographer U نویسنده شرح حال مقدسین
screenwriter U نویسنده نمایشنامههای رادیویی وتلویزیونی
memorialist U نویسنده یاد بود یا لوحه
magazin U نویسنده مقاله برای مجله
screenwriters U نویسنده نمایشنامههای رادیویی وتلویزیونی
phraseologist U جمله ساز نویسنده ناصادق
city editor U نویسنده خیرمالی یاتجارتی درروزنامه
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
It is her all right. U خود خودش است
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
dramaturge U نویسنده داستانهای نمایشی شبیه ساز
monographist U نویسنده شرح مفصل در باره یک موضوع
tragedian U نویسنده یا بازیگر نمایشهای تراژدی ومحزون
belletrist U نویسنده شعر و اثارادبی زیبا ادیب
pornographer U نویسنده مطالب قبیح یا شهوت انگیز
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
interactive U سازمان تخصصی که موضوعاتی شامل زبان نویسنده
think piece U مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
free lance U مفرد کار کردن نویسنده غیر وابسته
headings U تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ باسرتوپ زدن
heading U تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ باسرتوپ زدن
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
ethic U روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
jude U یهودا نویسنده رساله یهوداکه از رسالات عهد جدیدمسیحیان است
publicist U نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
liter any executor U کسیکه مامور چاپ کردن تالیفات نویسنده ایی میشود
publicists U نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
symbolist U نویسنده یاهنرمندی که بسبک سمبولیک اثاری خلق میکند نمادگر
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
conceptualization U خیال
phantasma U خیال
freewheeling U بی خیال
idealogy U خیال
fantasm U خیال
inapprehensive U بی خیال
fata morgana U خیال
phantasy U خیال
doubleganger U خیال
wraith U خیال
wraiths U خیال
hallucination U خیال
hallucinations U خیال
intentions U خیال
fiction U خیال
fictions U خیال
phantom U خیال
phantoms U خیال
ideologies U خیال
ideology U خیال
carefree U بی خیال
notions U خیال
notion U خیال
dump U خیال
get off U بی خیال شدن
intention U خیال
plan U خیال
plans U خیال
design U خیال
designs U خیال
humored U خیال
humoring U خیال
humors U خیال
figment U خیال
whims U خیال
figments U خیال
mind U خیال
fancy U خیال
minding U خیال
minds U خیال
spectrum U خیال
whim U خیال
fancied U خیال
fanciest U خیال
fancies U خیال
notional U خیال
humours U خیال
humouring U خیال
fantasy U خیال
humoured U خیال
apparition U خیال
apparitions U خیال
Recent search history Forum search
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1she loved to have the last word.
1you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
1پرو سویت یعنی چه؟ در مقاله ای از آل احمد آمده درباره صادق هدایت
1This is largely self-evident;
1eventually own his own sports club
1he said he was going to work in a gym, eventually own his own sports club, and he faught with his father about everyting
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
1خیال من را از این بابت راحت کردی
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com